ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت


از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت

در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی


هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت

آه از جگر صورت دیوار برآمد


چون عکس رخ خویش به کاشانه برانداخت

شوق لب چون جام عقیقش ز لطافت


خون از دهن ساغر و پیمانه برانداخت

فریاد! که چشمم ز فراق لب لعلش


مانندهٔ دریا در و دردانه برانداخت

دردا! که: فراق رخ آن ترک پریوش


بنیاد من عاشق دیوانه بر انداخت

گر یاد کند زاوحدی آن ماه عجب نیست


خورشید بسی سایه به ویرانه برانداخت